ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
کوله بارم پر از عشقی بود
که تار و پود وجودم را از آن خود کرده بود.
چشمانم را بسته بودم و چشمان زیبای تو را می دیدم
و در جاده ی بی انتهای عشق
قدم بر می داششتم... .
صدای غرشی چشمانم را گشود!
ابر با آن پوستین سپید و نمناکش، صدایش کردم
و گفتم:((تو می دانی عشق چه رنگی بود؟)
غرید و با لهجه یی شبیه لهجه ی نقره ای یاس های دلم، گفت:
-((عشق، رنگ حسرت است!))
واژه هایش را نمی فهمیدم، خندیدم!
از دستم رنجید.
با صدایی شبیه آواز نی لبک ها گفتم:
-((عشق من سپید است.))
با اندوهی که از دلش بر می خواست گفت:
-((یقین داری؟))
این بار من رنجیدم
با لحنی پر از ملامت و خاکستری رنگ گفتم:
((تو به سپیدی اش حسادت می کنی؟!... عشقم از تو سپیدتر است.))
بغضش شکست و اشک هایش فرو ریخت!
ابر می گریست و من خیس باران می شدم.
با یاد تو چتری ساختم و با زمزمه ی نام تو به راه افتادم.