حریر دل♥ ♥ ♥

گهگاهی سفری کن به حوالی دلت شایداز جانب ما خاطره ای منتظر لمس نگاهت باشد

حریر دل♥ ♥ ♥

گهگاهی سفری کن به حوالی دلت شایداز جانب ما خاطره ای منتظر لمس نگاهت باشد

عاصی تر از همیشه .... به تماشایِ دلم نشسته ام

 

در مرورِ خاطراتم .. عاصی شده ام ..

و نمی دانم به جرمِ کدامین اشتباه ..

اینچنین خسته شده دلم ..

همچون معادله ایست که دلم هضمش نمی کند

چه برسد به حلِ آن ..

و من .. چه هاج و واج مانده ام ..

شاید .. که باید .. جورِ دیگری می بودم ..

شاید !!!!!

اما مگر می شد؟؟؟

و من .. در  مرورِ خاطراتم .. تنها شده ام ..

چه در احساسم .. چه در افکارِ غریبانه ام ..

که هیچکس .. هیچوقت .. نخواست .. در حس و فکرِ من شریک بشود

این که حرف حرفِ تو باشد که کارِ سختی نیست

کارِ سخت .. کارِ من بود که هیچوقت .. حرف .. حرفِ دلم نبود

و من .. برایِ حتی کوچکترین حقم .. همیشه جنگیدم

بیخود نیست که خسته ام

بیخود نیست که دل شکسته ام

بیخود نیست که دل از همه بریده ام

بیخود نیست که از دنیا گُسَسته ام

شراب عشق

                

 

به سلامتی بودنت می نوشم اولین جرعه یِ تنهاییِ خویش ..

آن زمان  که نیستی ..

اما .. در یادم .. در نگاهِ دلم .. و در عمقِ حسِ من .. جا گرفته ای ..

تنها .. با .. یادِ دلت .. تا همیشه مست از میِ سکر آورِ عشق خواهم شد

با خیالاتِ روشنم می گیرم از دلم هر چه که تاریکیست

                             

 

در خیال پردازیِ دلم .. شکی نیست

آنجا که دلم از واقعیتهایِ سیاه خسته می شود

آنجا که در هجومِ شب و تب و سکوت .. تاریک می شود منظرِ نگاهِ من

دلم را چو شمعِ پُر فروغی زِ سینه در می آرم

روشن می کنم با کور سویِ دلم  .. شبِ خیالم را

و ( تو ) .. کُنجِ خیالِ من .. چه آرام  و کودکانه نشسته ای

خیره بر .. خیالاتِ نقطه چینِ من .. خیره بر حرفهایی که هیچوقت بلند بلند

نگفته ام ..

چُنان خیره .. چُنان محوِ خیالاتِ منی ..

که گویی با زبانِ بی زبانی .. داری به من و دلم می گویی ..

در سکوت .. تمامیِ حرفهایِ نگفته ات را .. با گوشِ دلم .. شِنُفته ام

و من .. در سکوت .. لبخند می زنم به روی  تو

و تو .. در سکوت .. دل می دهی به دلم

چه خیالِ روشنیست .. در شبایِ تاریکم

حسِ حضورِ دلت .. می گیرد از دلم .. شب همه شب .. همه غمهایم را

                     

شب ..تب ..درد..

دل ..اشک ..غم ..

 

 

من ..تو ..ما ..

یک بغل  .. ( لبخند )

 

بگذار خیال کنم .. تو را دارم ..

از تو و نبودنت کنارِ دلم .. که کم نمی شود ..

بگذار خیال کنم .. بانویِ قصه هایِ توام ..

با این خیالِ خام که جهان .. زیر و زِبَر .. نمی شود ..

خیال نگاهت را هیچکس نمی گیرد از من و دلم .. نه تو .. نه این دنیا

                        

 

تو با باران می آئی ..

با قطره قطره ی شبنم ..

میریزی عاشقانه هایت را ..

بر سر تا پایِ دلم .. قلبم ..

تو با هر نغمه یِ زیبائی ..

همراهِ هر سروده می آئی ..

می ایستی کنارِ دلم ..

نگاه می کنی در من ..

من از نگاهِ تو ..

جانی دوباره می گیرم ..

همان نگاهی که ..

تا همیشه می گریزد او از من

نفس می کشم تو را در برگ برگِ گل

 

وقتی که قطره ها ..

می شویند غبار ..

از شاخ و برگِ درختان .. از برگ برگِ گُل

وقتی هوا .. تازه می شود ..

وقتی آسمان .. لبخند می زند به روی من

وقتی  گنجشکِ عاشقی در کنارِ چشمه سار .. خنده می کند

وقتی هوا .. لبریز از عطرِ عاشقیست

نفس می کشم تو را در ذره ذره یِ هوا

با .. یادِ تو .. و .. دلت .. دلم را .. زنده می کنم  

و (  تو )..

تا همیشه در نفسهایِ دلم می مانی ..

حتی اگر که ( من )  .. 

 برایِ تو و دلت  ..  تا همیشه کم باشم ..

 

امروزم دلانه است .. زیر باران .. با حسی .. شبیه حسِ خواستنت

             

امروز .. با باران همراه خواهم شد .. در دشتی به نامِ زندگی

جاری در میانِ روزگارِ گرم و تَف زده ..

به این امید .. که دلم .. دوباره رنگی از تازگی گیرد

به این امید .. که دوباره .. نغمه سر دهد در کنارِ نغمه یِ باران

و دل .. به دلِ قطره ها بدهد ..

امروز با پاهایِ برهنه یِ خیالم ..

تمامیِ فاصله ها را از خودم تا تو .. طی خواهم کرد

و بوسه می زنم .. به گونه هایِ خیسِ دلت

امروز .. را با تو .. در زیرِ باران

دِلانه .. می خواهم

جایی که دستِ هیچ فاصله ای به ما نمی رسد

حتی دستِ تو .. حتی دستِ خودم

حتی دستِ سرنوشت

امروز تنها دستِ باران است که خیالِ مرا به خیالت پیوند می دهد

مرسی از قطره قطره اش

                

نه!

من نمی ترسم از صدایِ رعدِ دلت

هر چه می خواهی فریاد کن ...

نه! 

من نمی ترسم از برقِ نگاهِ تو

بدرخش در شبِ  من ..

نه!

من با تو گریه نمی کنم ..

نترس ! گریه کن  !!

نه!

من خسته نمی شوم از  مویه هایِ تو

نترس! مویه کن !!

شانه های دلم طاقتِ اشکهایِ تو را دارد

نترس از آزردنِ من

بگذار عاشقانه کنار نفسهایت به لمسِ آبیِ قطره قطره ی دلت برسم

تا روشن شود شبِ من .. از درخششِ این حسِ قشنگ

و تو سبک شوی ..سر بر شانه هایِ دلم ..

در کنارِ خنده هایِ من ..

 

  باز هم باران به دیدنِ من و دلم آمده است

و من .. می ستایم مدام خدایِ باران را

که هر وقت نیازمندِ نوازشی نه از جنسِ این زمین و زمانه ام 

با قطره هایِ زلالِ مهرِ خویش

می نوازَدَم ..

ممنون از تو ای خدا ..

هیچوقت نشو زِ من جدا ..

............................

نه!

من نمی ترسم از صدایِ رعدِ دلت

هر چه می خواهی فریاد کن ...

نه! 

من نمی ترسم از برقِ نگاهِ تو

بدرخش در شبِ  من ..

نه!

من با تو گریه نمی کنم ..

نترس ! گریه کن  !!

نه!

من خسته نمی شوم از  مویه هایِ تو

نترس! مویه کن !!

شانه های دلم طاقتِ اشکهایِ تو را دارد

نترس از آزردنِ من

بگذار عاشقانه کنار نفسهایت به لمسِ آبیِ قطره قطره ی دلت برسم

تا روشن شود شبِ من .. از درخششِ این حسِ قشنگ

و تو سبک شوی ..سر بر شانه هایِ دلم ..

در کنارِ خنده هایِ من ..

 

  باز هم باران به دیدنِ من و دلم آمده است

و من .. می ستایم مدام خدایِ باران را

که هر وقت نیازمندِ نوازشی نه از جنسِ این زمین و زمانه ام 

با قطره هایِ زلالِ مهرِ خویش

می نوازَدَم ..

ممنون از تو ای خدا ..

هیچوقت نشو زِ من جدا ..

رستاخیز...

رستاخیز را هیچ هراسى نیست

اگر...! بهشتم

همان چند وجب آغوشت باشد....

     hug1

جغرافیای کوچک من بازوی توست.ای کاش

تنگ تر شود این سرزمین من...

بگذار بخوابم من .. خستم ز بیداری

               

 

می خواستم این بار بی خبر برم .. اما باز هم نتونستم ..

به خیلی هاتون قول دادم که نرم .. که بمونم .. که بنویسم .. که باشم

و من بدترین آدمِ دنیا هستم که دارم بر خلافِ قولم عمل می کنم

که نمی تونم که نرم .. که نمی تونم که بمونم .. که نمی تونم دیگه بنویسم

که .....

نمی تونم ......

دیگه ...

باشم ...

همیشه به یادتون خواهم بود ...

مرسی که کنارِ دلم بودین ...

برای همگی از صمیمِ دلم سه چیز می خوام

اول سلامتی

دوم سلامتی

و

باز هم ...

سلامتی ....

من معتقدم وقتی که سلامتی جسم و روح باشه .. همه چیز خود به خود

درست میشه .. تا همیشه سالم باشید و دلهاتان آرام ..

به من بگو .. چه می شود مرا ؟؟ چه می شود که گـاه .. اینچنین .. دل

 

مرا چه می شود ؟؟ به من بگو .. ( خدا ) ..

مرا چه می شود که گاه در نهایتِ صبوریِ دلم .. چنین بیقرار می شوم ؟

مرا چه می شود که گاه طوفانی در دلم بر پاست؟

به من بگو ( خدا ) .. چگونه می شود که با یک دنیا خیال ..

در جاده یِ بی خیالیِ دلم .. سیر می کنم ؟؟

مرا چه می شود ؟؟ به من بگو .. ( خدا ) ..

مرا چه می شود که گاه .. در ساحلِ آرامِ آرزو ..

آرام .. ندارد این دلم ؟؟

چه رازیست در شب ؟؟

چه رازیست در نورِ ماه و ستارگان ؟؟

که گاه اینچنین دلگیر می کند مرا ؟؟

طوری که هیچ دلتنگی .. با آن برابری نمی کند ؟؟

طوری که بیقرارترین .. بیقرارِ شب شکن می شود دلم

طوری که اینچنین .. در سینه ام .. بیتابی می کند ؟؟

به من ...

بگو ...

( خدا یِ دلم ) ..

به من بگو که چه می شود مرا ؟؟

دیگر خسته نمی کنم دلم .. دل به بی خیالی سپرده ام

                        

 

خود را می سپُرم به جریانِ سیالِ قطره ها 

تا کجا سر برآوَرَد .. دلم

دیریست بریده ام از هر آنچه خسته می کند مرا

تنها .. رها و بی خیال .. دل به قطره ها سپرده ام

                                 

بگذار ببوسم گونه هایِ دلت ..

گونه هایی که در رویاهایِ شبانه ام ..

تا همیشه بسترِ بوسه هایِ من خواهد بود ..

آرام می گیرد لبم به رویِ گونه های تو ..

در شبی که از آسمانِ آن .. بارانِ ستاره می بارَد

با من باش .. تو ای حسِ همیشه ام .. بی تو .. هوایِ دلم تا همیشه غ

                      

 

دستت را به من بده .. تا به زیر بارانِ یه حسِ خیس

لبخند زنیم به رویِ خورشیدِ جانهامان

تا که با لبخندِ زیبائی به رویِ همدیگه

بدهیم رنگِ شادی به  دلهامان

دستت را به من بده .. تا در لمسِ این احساس

پُر کنیم از لطافتِ این باران .. تن و روح یا که دُنیامان

گاه حل می شود دلم .. در قطره هایِ آرزو

همراهِ قطره ها .. طی می کند .. مسیرِ رود

رودی به نامِ زندگی .. سیال و بی سکون

رودی که می ریزد به دریایی پُر از جنون 

رها می شود دلم .. همراهِ قطره ها

رها .. سبک .. جاری ..

می ریزد به دره ها ..

من .. قطره ها .. دلم ..

دل .. قطره ها .. و رود ..

می ریزیم به دریایی ..

لبریز از نغمه و سرود ..

دریایی به نام عشق ..

که مهر هستَش تار و پود ..

( در چنین دریایی .. 

نمی خورم غمِ بود و نبودم را )

 

آیا هیچوقت ... هیچ تلاشی برای درست کردن رابطه هامان می کنیم ؟

یا اینکه به راحتی همدیگر را از ذهنهایمان دور می اندازیم؟

بد نیست گاهی از خودمان سوالهایی بکنیم

 

خودم خسته و گوشم چه خسته تر ... اینک من هستم و دلم .. با یه چشمِ

            

 

این روزها یا لبریزِ سر دردم ..

یا لبریزِ دردسر ..

نمی دانم  ...

با این سردردهای  دلم چه باید بکنم ...

از جملاتِ قصارِ یک ذهنِ مجنون و دیوانه در موردِ عشق !!! خواهی پ

اولین و مهمترینِ آن :

( عشق ) اسبِ سرکِشیست ..

اول رامش کن .. وگرنه محکم به زمین می زند تو را

( من بارها زمین خورده ام ... تو نخور )

 

دوم اینکه :

هرگز عشق را با خفت اشتباه نگیر ..

درست است که عشق یعنی ایثار ...

اما ایثار را هرگز با خفت اشتباه نگیر .. خوار نکن دلت

( من بارها خوار کرده ام دلم .. تو نکن )

 

سوم اینکه  :

هیچوقت خودت را خط نزن به نامِ عشق ..

 گفته اند عشق حل شدن در وجودِ معشوق است ..

 آری ..

اما این به این معنی نیست که خط بکشی به رویِ تمامِ آرزوها و آمالَت ..

خودت را هرگز خط نزن ...

 بر عکس .. خود را پُر رنگ تر بنویس ..

بگذار ببینند مردمان دلت ...

آن که عاشقِ دلت شود ..

هیچوقت حاضر نمی شود که تو خواسته هایت را خط بزنی ..

فقط برایِ ارضایِ خواسته هایِ او ..

( او) ..

( بالِ پروازی ) می شود( برایِ تو ).. نه ( وزنه ای ) به ( پایِ تو )

و می رساند تو را به اوج ..

لبریز می کند تو را زِ لذتی که تا ابد مزه اش .. می ماند در دلت ..

( عشقِ من باری به پایم شد .. نه بالی برایِ پروازم .. تو پرواز کن )

چهارم اینکه :

از عشقی که سرکش است و رام هم نمی شود بترس ..

من نترسیدم .. زمین زد مرا..

تا وقتی که سوارِ مرکبِ عشق بودم ..

آنچنان لذتی می بردم که نگو ..

وقتی زمین زد مرا ..

 آنچنان دردی داشت که نپرس ..

 می خواهی هم نترس!!

اما همیشه آماده باش که زمینت بزند ..

 از قدیم گفته اند .. اگر خربزه می خوری .. پایِ لرزش هم بشین ..

وگرنه بگذار ... خربزه خوردن .. حسرتِ دلت باشد !!!!!!

این جمله آخری رو خودم به ضرب المثل اضافه کردم ..

 یادشون رفته بود این رو هم بگن

حتما !!!!!!

 

بقیه ی حرفهایِ دلم ..

باشه برایِ بعد ..

خسته می کند تو را که خواننده ی دلم شدی

گاهی کمی رها .. گاهی کمی لبریزِ کودکی .. گاهی مرا رها کنید .. شم

               

 

سلام .. به تو ای کبوترِ دلم

سلام .. به تک تکِ پرهایِ شکسته ات

سلام .. به نفس هایِ خسته ات

سلام به تو که .. کنجِ خلوتِ خودت .. نشسته ای

و می تَپَد دلت .. چه قََََدرر .. ( سریع )

می لرزی چرا ؟؟ نگو که سرما زده دلِ تو را

نگو که ترسیده ای زِ روز .. یا که روزگار

نگو .. نگو .. حرفهایِ ناخوشی

که من .. در کنارتم ..

که من .. تا همیشه یادتم ..

که من .. محال است تنها گذارَم دلِ تو را

تو ای کبوترم .. کبوترِ قشنگِ دلم

روزی دوباره .. اوج خواهی گرفت به سویِ آسمان

تیمار می کنم تو را .. با تمامِ توانی که در وجودِ خویش

با تمامِ امیدی که در سرم دارم

نومید نشو دلم ..

من کنارِ نفس هایِ خسته ات ..

کنارِ بالهایِ شکسته ات ..

در کنارِ  لحظه هایِ تو .. نشسته ام ..

و آنقدر کنارِ تو می مانم ..

تا دوباره اوج بگیری به هر کجا که می خواهی ..

تنها نمی گذارم تو را .. تا وقتی که یاد بگیری بی جسمِ خاکیم

تنها سفر کنی به سویِ آسمان

تا آن موقع .. نفس می کشم ..

در کنارِ نفس هایِ تو .. دلِ قشنگِ خسته یِ من

 

حرفهایِ ناخوشی .. شاید یه چیزی مثلِ هذیون !!

                   

 

شاید که باید سوزاند .. هر چه عاشقانه است

وقتی که عاقبت همه .. عشقشان را انکار می کنند

شاید که اصلا .. عاشق نباید بود

شاید عشق همان بهتر که در افسانه ها باشد

افسانه هایی دور از دسترس و تا همیشه قشنگ

شاید !!!

اما آنوقت بی عشق .. چه باید کرد؟؟

شعرِ عاشقانه گفت و سوزاند و خاکسترش را داد به دستِ باد ؟!!

یا در حسرتِ تنها یه جرعه عشق .. تا ابد شعرهایِ غمگنانه خواند ؟؟؟

نه!! حتما غیر از این است که می گویم ..

حتما .. که جورِ دیگریست ..

 

دوستت دارم .... چون که تو .. زیااااااد هستی

                       

 

تنها یک لبخند تو .. کافیست ..

تا جهانِ دلم را زیر و رو کند ..

یک اشاره از نِگَهَت .. کافیست ..

تا نگاهم را مست کند ..

تنها لمسی از لمسِ قشنگِ دستانِ تو .. بَس است ..

تا زمهریرِ دلم را .. به آتش بکشد ..

تنها .. صدایِ مهربانِ  تو کافیست ..

تا لبخند .. به لبانِ بسته یِ من سر بزند .. 

و تنها .. فقط تنها بوسه ای از لبانِ دلت کافیست ..

تا .. یک عمر .. به یادِ آن .. دلم عاشقی کند ..

و قشنگ است رقصیدن به سازِ دلِ تو ..

وقتی که تو مدام به سازِ دلِ من می رقصی ..

و من .. دوستت می دارم .. ( خیلی ) ..

چون که تو زیاااااد هستی ..( خیلی زیاد )  .