حریر دل♥ ♥ ♥

گهگاهی سفری کن به حوالی دلت شایداز جانب ما خاطره ای منتظر لمس نگاهت باشد

حریر دل♥ ♥ ♥

گهگاهی سفری کن به حوالی دلت شایداز جانب ما خاطره ای منتظر لمس نگاهت باشد

رسم زندگی

 

 

 

دلم برای کسی که هنوز نرفته تنگ شده ، قلبم واژگون و چشمانم...

نمی خواهم و امیدوارم که بین من و او دوری سایه اش را پهن نکند

دوستش دارم به قدر عجیبی که مغزم به داشتنش در قلبم حسادت می ورزد

دوستش دارم حتی از دوست درون خودم هم بیشتر...

می گوید دوستت دارم اما با وجود همه ی دوست داشتن هایم با همه ی احساسم 

 زبان به اعتراف نگشوده ام نوعی شرم ، نوعی غرور، نوعی حس شوخی برای معطل

 کردن ، نوعی...

کارهایم همه بی محتوایند و بی اساس...همه چیز از ذهنم پاک شده اطرافیان از

حالات عجیبم ، متعجب منند و من متعجب درونیات قلبم...

هرچه بگویم باز هم کم است وزبان از گویای حرف های بیکران درونم عاجز...

ماه هاست که با همیم و چه زود دارد زندگی طعمش را عوض می کند

راستی چرا با وجود تمام علاقه دونفر به هم زندگی دخالت می کند و سقف

مشکلاتشان را تا کهکشان می برد ؟

زندگی،زندگی...نمی توانم از توشکایتی کنم چون بارها خواسته هایم را برآورده کرده ای و در معرفت ما نمی گنجددر عوض خوبی ، چیزی معامله نشود...

اما این بار زندگی ، زندگی ام راطلب کرده...


نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد