حریر دل♥ ♥ ♥

گهگاهی سفری کن به حوالی دلت شایداز جانب ما خاطره ای منتظر لمس نگاهت باشد

حریر دل♥ ♥ ♥

گهگاهی سفری کن به حوالی دلت شایداز جانب ما خاطره ای منتظر لمس نگاهت باشد

 

امشب از آن شبهاست که دلم دستِ شب

و نگاهم در پیِ ستارگانِ مانده پشتِ ابر .. رو به آسمان خواهد بود

در ثانیه هایی که گیج و حیرانند

ثانیه هایی که فرقِ خوب و بد را .. هم .. گاهی .. نمی دانند

امشب .. دلِ من دیوانَست

امشب .. با خودش هم دلِ من بیگانَست

و در دریایِ حسی معلق شده است

حسی که به من  می گوید

در جهانی که گذراست

باید تا به ابد .. صبر را پیشه یِ خود

و مهر را کنم  ..  اندیشه یِ خود

که نه من می مانم  و نه جهانی که در آن ..

 هیچ چیز تا به ابد باقی نیست ..

دلِ دیوانه یِ من .. آرام باش..

شب هم می گذرد ..

بس کن .... هذیان هایِ تب آلوده یِ خویش..

زندگی صبر ندارد .. به شتاب می گذرد ..

تو .. با صبرِ دلت  .. بِنَما  .. چاره ی خویش ..

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد