در من ... کودکی امروز ... داد و قالی کرد
مرا از هر چه حسِ بد ... کودکِ قلبم .. خالی کرد
کودکی امروز ... به من می گفت : مشو غمگین
اگر روزی پایِ دلت لغزید ... اشتباهی کرد
کودکِ قلبم به من می گفت :
مگو این دل چقدر خسته است ...
مگو این کوچه بن بست است ...
مگو دربها همه بسته است ...
مشو نومید .. مشو بی شوق ..
مشو غمگین .. مشو بی ذوق ..
من و این کودکِ شادی که از غصه فراری بود
به رویِ هم خندیدیم ... بساطِ غم .... برچیدیم