حریر دل♥ ♥ ♥

گهگاهی سفری کن به حوالی دلت شایداز جانب ما خاطره ای منتظر لمس نگاهت باشد

حریر دل♥ ♥ ♥

گهگاهی سفری کن به حوالی دلت شایداز جانب ما خاطره ای منتظر لمس نگاهت باشد

 

کجاست دستی که مرا تاب دهد در اندیشه هایِ گرم

چرا پشتِ من خالیست ؟؟

بر تابِ احساسِ بیتابم .. تاب می دهم خود را

نگاهی پشتِ سر دارم ..  تا شاید .. ببینم دستِ گرمی را

نگاهم خیره می ماند ... دلم خوب می داند

که دیگر هیچ دستی .. تاب نخواهد داد .. تابِ بیتابِ احساسم

و من .. باز هم تنها .. تاب خواهم خورد ..

در میانِ باغِ احساسی که یک روز عاقبت ..

در میانِ آن  یکه و تنها .. در غربتی غمگین ..خواهم مرد .

کاش بعد از من ...

دستی ...

 تابِ خالیِ احساس را ... تابی بدهد

به یادِ حسِ بیتابِ امروزم ..

به لبِ خسته ی خود .. خنده ی نابی بدهد

 

کاش گنجشکها امروز به دادِ دلم رسند ..

دلم تنهاست .. خودم تنهاتر از دل ..

تا زنده ام .. برای شادیِ روحم دعا کنید ..

بعد از مرگ دعا نمی خواهم .
نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد