حریر دل♥ ♥ ♥

گهگاهی سفری کن به حوالی دلت شایداز جانب ما خاطره ای منتظر لمس نگاهت باشد

حریر دل♥ ♥ ♥

گهگاهی سفری کن به حوالی دلت شایداز جانب ما خاطره ای منتظر لمس نگاهت باشد

........

   

 

 

 امروز ... سحر خیز شده ام ...

جهانی در خواب است ... و ....

دلِ من اما چه بیدار می تپد درونِ سینه ام ...

نمی دانم چه خوابی بود که می دیدیم ...

نمی دانم خوب بود یا که بد ...

کابوس شبانه بود .. یا که رویایی ...

اما .... هر چه بود .... بیدارم کرد ....

و بعد ... هجوم افکارم ... خواب را ربودند از دو چشم من ....

گویی ذهن من ... زودتر از خودم بیدار می شود هر روز ....

گاهی عجیب .. یک ذهنِ خالی .. می خواهد این دلم ....

اما نه .. خدایِ من .. باز هم ناشکر بودم .. مرا ببخش ...

با افکارت دست و پنجه نرم کنی ... بهتر است ...

تا اینکه با یک ذهنِ خالی سر کنی ...

من با افکارم .... می دانم که چه کار کنم ....

اما با یک ذهنِ خالی و بیحس ....

هیچ کاری نمی شه کرد ...

پس .......

امروزِ من سلام .........

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد