ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
خدایِ من .. به من بگو چرا ؟؟
چرا یکی با لبی پر از لبخند می گشاید دو چشم خویش را هر سحر
چرا یکی با بغض و آه شب های پر هراسِ خود را می چسباند به صبح
چرا یکی دلش تا ابد هم باز نمی شود و هیچ فصلی .. فصل دلخواهش نیست
به من بگو چرا ؟ چه فرقیست بین پائیز تو برای دل
که یک نفر عاشقانه می خرامد میانِ رنگهای آن
یکی بیزار می شود از باد و ابرِ آن
خدای من بگو .. بگو
چرا نمی شود که تا ابد ..
همه بخندند به روی هم .. به روی زندگی .. به روی غم
چرا نمی شود که تا ابد .. همه شاد باشند دورِ هم
چرا ؟ چرا ساختی آدمهایت را اینقدر رنگ به رنگ
چرا همراهشان نکردی صلحِ قشنگ را .. نه اینکه جنگ ؟؟
چقدر پر از چرا شدم
چقدر من از خیلی از آدمهایِ تو جدا شدم
چرا خدا ؟؟ خدای من .. به من بگو چرا
در خیلی از ثانیه های زندگی
بغضِ بی صدا شدم ؟؟
تو ساختی مرا
حتم دارم تو می دانی جواب این چراها را
مگر نه ای خدای من ؟؟
پس ...
به من بگو ...
چرا ؟؟؟؟؟؟