ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
گاه چه سخت می شود فهمید آدمها را
آدمهایی که با یک غوره سردیشان می کند و با یک کشمش گرمیشان
و من ... گاه چه بیهوده می کوشم ...
که بفهمم آدمهایی را که خود نیز خود را نمی فهمند
گاه .. چه سخت است ماندن در میان دو راهیِ احساس
احساسی که به تو می گوید ... یا قبول کن ... یا بقبولان
و من ... گاه چه بیهوده می کوشم که بقبولانم حرفم را
و من ... گاه چه بیهوده می کوشم که قبول کنم حرفی را
و در نهایت ... باز هم به سکوت می رسم
و من ... باز هم می بندم لبانم را
و من ... اینجاست که باز هم هیچ چیز دلم نمی خواهد
و من ... اینجاست که باز هم در خودم غرقم
کاش کمی بیشتر می فهمیدم
یا که کاش ... آدمها اینقدر پیچیده نمی شدند برای من
سخت است ... که نفهمی ... چه می گویند
سخت تر این است ... که بفهمی ... اما ...
این دانستن دردناک باشد برای تو و دلت ...
و سخت ترین این است ...
که میانِ این همه آدم ...
گاهی .. عجیب .. تنهایی
می دانم که می دانی که چرا
چون که گاهی ....
هر کدام از ما آدمها ...
آن طوری که می خواهیم می فهمیم حرفِ هم ..
نه آن گونه که هست ..
کاش جور دیگری بودیم ..
نمی دانم !!