-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 28 آذرماه سال 1390 11:33
گاهی دیدنِ رنگهای قشنگ .. چه تازه می کند روحِ خسته یِ ما .. گاهی نفس کشیدن کنارِ برگِ گل .. عجب شاعرانه می کند .. لحظه لحظه یِ ما ..
-
خطاب به درختی که خوشرنگه
دوشنبه 28 آذرماه سال 1390 11:32
در رنگهای قشنگت غرق می شود نگهم .. ای به رنگِ ارغوان .. برگ برگِ دلت
-
بخوان مرا
دوشنبه 28 آذرماه سال 1390 11:31
بخوان مرا .. نه با چشمِ سر .. که با نگاهِ عاشقت .. تا که گل کنم .. در آفتابِ تو ... تا از تمامیِ نغمه های دلم ... فرشی سازم ... و بگسترانم حریرِ احساسم را ... به زیرِ گامهایِ عاشقانه ی دلت ....
-
شما جزئی از تنهایی منید
یکشنبه 27 آذرماه سال 1390 08:01
گاهی ذهنم نمی کشد ... بارِ حرفهایی که نگفته ام گاهی این دل نمی چشد ... هیچ لذتی گاهی دستم نمی رسد ... به پرچینِ آرزو گاهی حسِ من ... خالیست از رنگ و بو گاهی .. عجیب خسته می شوم از عبور .. از کنارِ آدمها گاهی .. عجیب دلتنگم از زمین .. زمان .. از این دنیا گاه حتی نمی خواهم ... هیچ دستِ نوازشی ... یا که هیچ صدایی که ......
-
گله ای نیست .. خدا .. هیچ گله ای نیست
یکشنبه 27 آذرماه سال 1390 08:00
گله ای نیست .... خدا .... نه گله ای نیست گر گوشه ی تنهاییِ دل ... بازیچه ی دردم یا در دلِ شب .. این شبِ تار ... ساکت و سردم هیچ گله ای از چرخشِ ماه .. یا فَلَکَت نیست تو .. خود خدایی .. گله از تو .. روا نیست اما ... تو بیا ... نیم نگاهی به من و این دل بیانداز وانگه تو بگو .. دوایِ دلِ خستم .. چرا نیست ؟؟؟؟؟
-
امروز اگر تو هم نباری .. خودم می بارم
یکشنبه 27 آذرماه سال 1390 07:59
وقتی سهمِ من از باران .. تنها قطره ایست که در ابرِ دلم زندانیست وقتی بی قرارِ بارانی هستم که در دلِ ابر است وقتی آسمان نمی بارد و هوایش وارونه است وقتی هر چه می بینم یا هر چه می شنوم غمگین است دلم یک گوشه ی دنج را طلب می کند از من ای آسمان .. خوب گوش کن .... امروز .. اگر تو هم نباری .. من .. می بارم .. نمی دانم کجا .....
-
عشق من .. تنهاترین تنها .. تنهایی من
شنبه 26 آذرماه سال 1390 08:14
گاهی هیچ جا .. بهتر از پیله ی تنهایی نیست پناهم بده .. ای تنهاییِ من که من .. خسته از حسی هستم که می رساند مرا به اشک در تو .. دیگر هیچکس نیست تا مرا بگریاند عاشق پیله ات هستم ای تنهاییِ من مرا بگیر در آغوشِ گرمِ خود مگذار .. جز تو به هیچ آغوشی پناه ببرم جز تو دیگر هیچ آغوشی را جستجو نمی کند دلم بگذار .. تا .. با تار...
-
خدایا با من باش
شنبه 26 آذرماه سال 1390 08:13
من یاد گرفته ام .. که فراموش کنم هر چه که به گریه می اندازد دل و نگاهم را یاد گرفته ام .. که بگذرم از کنارِ اشک .. و قوی سازم دل را .. می دانم که .. هیچ طوفانی .. تا ابد نخواهد ماند ... منکرِ غم .. نخواهم شد اما .. با لبخند قهر نخواهم کرد و می دانم که زندگی .. معجونیست از همه چیز این من هستم که باید خود را تطبیق دهم...
-
عشق یعنی اشک و اشک و اشک
جمعه 25 آذرماه سال 1390 14:10
عشق یعنی راه رفتن زیر باران عشق یعنی من می روم تو بمان عشق یعنی آن روز وصال عشق یعنی بوسه ها در طوله سال عشق یعنی پای معشوق سوختن عشق یعنی چشم را به در دوختن عشق یعنی جان می دهم در راه تو عشق یعنی دستانه من دستانه تو عشق یعنی...... دوستت دارم تورو عشق یعنی می برم تا اوج تورو عشق یعنی حرف من در نیمه شب عشق یعنی اسم تو...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 25 آذرماه سال 1390 13:55
نه در آغوشم نه در نفسهایم نه در دلم که در گلوی منی بغض کرده ای و مرا هر لحظه نزدیک تر میکنی به انفجار درونم !
-
من
جمعه 25 آذرماه سال 1390 13:51
شبی از شبها تو به من گفتی که شب باش...... من که شب بودم و شب هستم و شب خواهم بود به امیدی که تو فانوس شب من باشی ....
-
تصمیم جدید من ..
جمعه 25 آذرماه سال 1390 09:51
( گاه برای ساختن باید .. ویران کرد گاه در اوج تمنا .. باید نخواست ) این رو دیشب تو نت که می چرخیدم خوندم و تصمیم گرفتم که ویران کنم تمامیِ اندیشه هایِ کهنه را تا بسازم ... از خودم ... انسانِ تازه ای در اوجِ تمنایِ دلم ... دگر نمی خواهم ..... هر آنچه که خواستنش .. برایم ( نباید ) است آخرین مرد ... شما چه راست می گفتی...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 25 آذرماه سال 1390 09:49
قربونت برم .. ای کلاغِ آواره .... که گاه ... خیلی تنهایی .... فکر نکن ... زشت یا که بد صدا هستی .... تا همیشه .. در دلِ مائی .... تو و گنجیشکهایِ این کوچه ... شادیِ دلم هستین ... باعث لبخندهای دلم ... حتی به وقتِ تنهایی .....
-
ای قاصدک
چهارشنبه 23 آذرماه سال 1390 08:36
ای قاصدک بیا بیا بیا تا ببوسمت به اشتیاق بیا ببر تمامِ بوسه های من به روی لبانِ عشقِ من بکار ببوس لبانِ گرمِ او بچش تو مستیِ لبش بیا برایِ من بگو مزه ی لبانِ او ای قاصدک بیا بیا بشین بر لبانِ من ای قاصدک برو برو بشین بر لبانِ او تو قاصدِ دلم بشو قاصدِ نوازشم قاصدِ بوسه های من تو قاصدِ خواهشم بشو
-
عشق جدید من
چهارشنبه 23 آذرماه سال 1390 08:35
من اینجایم .... پشت پنجره ی احساسم در سَرائی که پُر از تنهاییست پشت این پنجره ..... می بارم من به سانِ باران ... در یکی از روزهایِ بهار یا پائیز من اینجایم ... با همه ی احساسی که می ریزم در قطره قطره ی دلم و می چکانم بر صفحه ی سرد وسختِ جسمی بی جان تا کم کنم فشارِ باری را که بر شانه های دلم همواره سنگینی کرده است همین...
-
عطر تو
چهارشنبه 23 آذرماه سال 1390 08:34
عطر تو همان عطریست که می رساند مرا به اوج بوی سیبی می دهی که آدم دزدانه خورد عطر تو همان عطریست که مدهوش می کند مرا بوی دستی را می دهی که دلم را دزدانه برد
-
مرد تنهای من
چهارشنبه 23 آذرماه سال 1390 08:33
مردِ تنهایِ من .. در راه مانده است جایی در کنارِ کوره راهِ سرنوشت مرد تنهایِ من .. تمامِ راه نوایِ دلش را در هوایِ دلم ... خوانده است مردِ تنهایِ من .. کنون کمی خسته است به زیرِ سایه ی درختی تنهاتر از خودش .. نشسته است مردِ من .. کنارِ برکه ی احساس دل به یادِ من و دلم بسته است خستگی از دلش به دور قلب او تا همیشه .....
-
پنجره ای به سوی خوشبختی
سهشنبه 22 آذرماه سال 1390 12:37
پشتِ پنجره ی انتظارم .. همیشه مردیست با لبخندی مهربان و نگاهِ عمیقی که می لرزاند همه ی وجودم را پشتِ پنجره ی انتظارم .. همیشه مردیست که چشمانش ... در جستجویِ نگاهِ من است مردی که ... می آید که بماند مردی که ... مسافر نیست پشت پنجره ی انتظارم .. همیشه مردیست با قلبی عاشق ... قلبی که تپش هایش ... قراریست برایِ دلِ...
-
اعتراضی هست ؟؟؟ وارد نیست
دوشنبه 21 آذرماه سال 1390 11:25
اینجا قلمرو احساس من است ... و من ... دست در دستِ احساسم ... قدم می زنم در هر هوایی که اراده می کند دلم ..... من شریکِ فریاد و سکوتِ دلِ خویشم .... اعتراضی هست ؟؟؟؟؟؟ وارد نیست !!!!! این منم ....... با تمامِ نشیب و فرازهای عاطفه ام ... این منم ........ با همه جزر و مَدهایِ احساسم ... اگر خواهی بمان ..... اگر که نه...
-
خوشحالم
شنبه 19 آذرماه سال 1390 08:51
دل من می خندد .. دل من در به روی غم .. رو غصه ها می بندد
-
امروز من سلام
شنبه 19 آذرماه سال 1390 08:51
در نگاهِ من امروز ... هر چه هست .. لبخند است ..... لبخندی زائیده ی دلهایِ پاک ... لبخندی که به من می گوید.. هنوز هم مهر هست .. دوستی هست .. هنوز هم می شود به بهانه های ساده خندید و خنداند ... و من خوشحالم از این که خوشحالم !!! خوشحالم از تمامیِ داشته ها و حتی نداشته ها!! نداشته هایی که به من می گویند ... تلاش باید کرد...
-
یک روز دیگر
شنبه 19 آذرماه سال 1390 08:50
امروز هم .. روز دیگریست .. جور دیگر باید بود کاش کمی بهتر .. کاش کمی شادتر کاش عاقل تر ..
-
حتما ... جایی پر از هواست ... یک جا نباید ماند ... زندگی جاریست
شنبه 19 آذرماه سال 1390 08:49
هی فلانی .. زندگی شاید همین باشد شاید هم نه !! پس آنگونه نفس بکش که می خواهی و گر هوایی که به درونِ ریه می دهی دلخواهت نیست .. کوچ کن حتما .. جایی .. می شود در هوایِ تازه ای نفس کشید
-
می خواهم تا نفس در سینه هست .. زندگی کنم
شنبه 19 آذرماه سال 1390 08:48
وقتی نمی دانم در پَسِ این نفس .... باز هم نَفسی خواهد بود یا که نه دیگر نخواهم گذاشت که یأس ..... چیره بر دلم شود دیگر گریه نمی کنم برایِ غمهایم قوی خواهم بود ... تا هر روز ... طلوع کنم با خورشید تا همچون کوه .. ایستادگی کنم نه اینکه ... خسته و زار مُردگی کنم و اسمش را بذارم چیزی به نام زندگی می خواهم با غرور .. ثانیه...
-
زیر باران
شنبه 19 آذرماه سال 1390 08:47
زیر باران قدم زدم امشب .. خوب بود کمی مرطوب .. کمی دلگیر .. خوب بود زیر باران نفس کشیدم در دل شب نفس کشیدن کنار نفسهای شب .. خوب بود منی که می هراسم از شب و سکوت در دل شب .. صدای فریاد آسمان شنیدن .. خوب بود
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 18 آذرماه سال 1390 13:51
-
آبی
پنجشنبه 17 آذرماه سال 1390 15:41
آبی مثل آسمون .. آبی مثل دریا مثل پاکی و صداقت .. مثل نجابت آبی مثل زلال رود .. لذت سکوت آبی مثل آرامش خفته در ابر کبود این روزها تو هر وبلاگی که میرم حرف از خداست .. و من چقدر خوشحالم که باعث شدن که من تو اینهمه هیاهوی زندگی یادم بیفته که خدایی هست که آدمو تنها نمیذاره با تشکر از آبی که به من و دل خسته ام سر زد می...
-
زندگی
پنجشنبه 17 آذرماه سال 1390 15:40
زندگی اجبار قشنگیست .. هرچند که گاهی از غصه .. به لب رسد این جان خسته مان
-
کنار برکه ی خیال
پنجشنبه 17 آذرماه سال 1390 15:40
دنیا آشفته تر از آن است که فکر کنم فردا چه می شود دل به دست ..... گوشه ای کنارِ برکه ای پُر از خیال می دهم غمهای این جانِ خسته را به باد کنارِ برکه ی خیالِ من .. هر چه هست نور است و روشنی کنارِ برکه ی خیالِ من .. نه جنگیست و نه دشمنی کنارِ برکه ی خیالِ من .. هر چه هست امید هست و آرزو و من ... آرامشِ رمیده را کنارِ...
-
سلام زندگی ...
پنجشنبه 17 آذرماه سال 1390 15:39
در هوای ابری دلم ... من هنوز لبریز بودنم لبریز خواستن و پر از شوق سرودنم در هوای ابری دلم ... هنوز ... چشم من می خندد و نگاهم در به هر چه که می آزارد .. دلم .. باز هم می بندد در هوای ابری دلم ... من هنوز پرم از یک حس خوب که اسمش هر چه باشد .. به چشم دلم قشنگ و خواستنیست امروز روز تازه ایست و من جور دیگری نفس می کشم در...