-
دیگر خسته نمی کنم دلم .. دل به بی خیالی سپرده ام
پنجشنبه 8 تیرماه سال 1391 08:15
خود را می سپُرم به جریانِ سیالِ قطره ها تا کجا سر برآوَرَد .. دلم دیریست بریده ام از هر آنچه خسته می کند مرا تنها .. رها و بی خیال .. دل به قطره ها سپرده ام
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 تیرماه سال 1391 11:39
بگذار ببوسم گونه هایِ دلت .. گونه هایی که در رویاهایِ شبانه ام .. تا همیشه بسترِ بوسه هایِ من خواهد بود .. آرام می گیرد لبم به رویِ گونه های تو .. در شبی که از آسمانِ آن .. بارانِ ستاره می بارَد
-
با من باش .. تو ای حسِ همیشه ام .. بی تو .. هوایِ دلم تا همیشه غ
چهارشنبه 7 تیرماه سال 1391 11:32
دستت را به من بده .. تا به زیر بارانِ یه حسِ خیس لبخند زنیم به رویِ خورشیدِ جانهامان تا که با لبخندِ زیبائی به رویِ همدیگه بدهیم رنگِ شادی به دلهامان دستت را به من بده .. تا در لمسِ این احساس پُر کنیم از لطافتِ این باران .. تن و روح یا که دُنیامان
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 6 تیرماه سال 1391 17:41
گاه حل می شود دلم .. در قطره هایِ آرزو همراهِ قطره ها .. طی می کند .. مسیرِ رود رودی به نامِ زندگی .. سیال و بی سکون رودی که می ریزد به دریایی پُر از جنون رها می شود دلم .. همراهِ قطره ها رها .. سبک .. جاری .. می ریزد به دره ها .. من .. قطره ها .. دلم .. دل .. قطره ها .. و رود .. می ریزیم به دریایی .. لبریز از نغمه و...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 6 تیرماه سال 1391 17:31
آیا هیچوقت ... هیچ تلاشی برای درست کردن رابطه هامان می کنیم ؟ یا اینکه به راحتی همدیگر را از ذهنهایمان دور می اندازیم؟ بد نیست گاهی از خودمان سوالهایی بکنیم
-
خودم خسته و گوشم چه خسته تر ... اینک من هستم و دلم .. با یه چشمِ
دوشنبه 5 تیرماه سال 1391 19:10
این روزها یا لبریزِ سر دردم .. یا لبریزِ دردسر .. نمی دانم ... با این سردردهای دلم چه باید بکنم ...
-
از جملاتِ قصارِ یک ذهنِ مجنون و دیوانه در موردِ عشق !!! خواهی پ
دوشنبه 5 تیرماه سال 1391 00:19
اولین و مهمترینِ آن : ( عشق ) اسبِ سرکِشیست .. اول رامش کن .. وگرنه محکم به زمین می زند تو را ( من بارها زمین خورده ام ... تو نخور ) دوم اینکه : هرگز عشق را با خفت اشتباه نگیر .. درست است که عشق یعنی ایثار ... اما ایثار را هرگز با خفت اشتباه نگیر .. خوار نکن دلت ( من بارها خوار کرده ام دلم .. تو نکن ) سوم اینکه :...
-
گاهی کمی رها .. گاهی کمی لبریزِ کودکی .. گاهی مرا رها کنید .. شم
شنبه 3 تیرماه سال 1391 17:37
سلام .. به تو ای کبوترِ دلم سلام .. به تک تکِ پرهایِ شکسته ات سلام .. به نفس هایِ خسته ات سلام به تو که .. کنجِ خلوتِ خودت .. نشسته ای و می تَپَد دلت .. چه قََََدرر .. ( سریع ) می لرزی چرا ؟؟ نگو که سرما زده دلِ تو را نگو که ترسیده ای زِ روز .. یا که روزگار نگو .. نگو .. حرفهایِ ناخوشی که من .. در کنارتم .. که من .....
-
حرفهایِ ناخوشی .. شاید یه چیزی مثلِ هذیون !!
شنبه 3 تیرماه سال 1391 08:55
شاید که باید سوزاند .. هر چه عاشقانه است وقتی که عاقبت همه .. عشقشان را انکار می کنند شاید که اصلا .. عاشق نباید بود شاید عشق همان بهتر که در افسانه ها باشد افسانه هایی دور از دسترس و تا همیشه قشنگ شاید !!! اما آنوقت بی عشق .. چه باید کرد؟؟ شعرِ عاشقانه گفت و سوزاند و خاکسترش را داد به دستِ باد ؟!! یا در حسرتِ تنها یه...
-
دوستت دارم .... چون که تو .. زیااااااد هستی
شنبه 3 تیرماه سال 1391 08:54
تنها یک لبخند تو .. کافیست .. تا جهانِ دلم را زیر و رو کند .. یک اشاره از نِگَهَت .. کافیست .. تا نگاهم را مست کند .. تنها لمسی از لمسِ قشنگِ دستانِ تو .. بَس است .. تا زمهریرِ دلم را .. به آتش بکشد .. تنها .. صدایِ مهربانِ تو کافیست .. تا لبخند .. به لبانِ بسته یِ من سر بزند .. و تنها .. فقط تنها بوسه ای از لبانِ دلت...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 30 خردادماه سال 1391 15:40
من .. اینجایم .. جایی در پشتِ پنجره .. و در سکوت به تماشایِ دلهایتان نشسته ام .. از دلم نمی روید .. از یاد نبرید مرا .. بگذارید دلم خوش باشد که در خاطرِ شما هستم ..
-
امروز با چشمان بسته .. دنیا را زیباتر خواهم دید .. می خواهم احسا
سهشنبه 30 خردادماه سال 1391 15:39
عجب عالمی دارد ... اینکه بر بالِ ابرها با چشمی بسته سفر کنی .. تو باشی و هر حسی که می خواهی .. امروز تا خودِ شب .. خیال پردازی می کنم .. می خواهم ذهنم هوایی بخورد .. امروز دلم غذایِ روح می خواهد ... دریغ نمی کنم .. از دلم .. غذایش را
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 30 خردادماه سال 1391 09:45
دوست دارم دستم به اونی که دوستش دارم برسه و بگیرمش،کلی کتکش بزنم و یهو وسط کتک بزنم زیر گریه و بگم:آخه دیوونه! دلم واست تنگ میشه اینقدر از من دور نباش...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 29 خردادماه سال 1391 15:20
گله ای نیست .... خدا .... نه گله ای نیست گر گوشه ی تنهاییِ دل ... بازیچه ی دردم یا در دلِ شب .. این شبِ تار ... ساکت و سردم هیچ گله ای از چرخشِ ماه .. یا فَلَکَت نیست تو .. خود خدایی .. گله از تو .. روا نیست اما ... تو بیا ... نیم نگاهی به من و این دل بیانداز وانگه تو بگو .. دوایِ دلِ خستم .. چرا نیست ؟؟؟
-
.............
شنبه 27 خردادماه سال 1391 11:21
گاهی خداوند درها را می بندد و به پنجره ها قفل می زند .. زیباست که تصور کنیم بیرون هوا طوفانیست و او مثل همیشه مشغول محافظت از ماست ... این رو خودم ننوشتم .. همین الان یه اس ام اس برام اومد از طرف یکی از دوستام .. و در حالی خوندمش که همه ی در و پنجره ها رو بسته می بینم در حالی خوندمش که قفسه ی سینم مدام تیر می کشه و...
-
امروز جمعه است
جمعه 26 خردادماه سال 1391 09:56
امروز جمعه است .... باز هم جمعه ..... کرکره ی دلم را می کشم امروز ...... پنجره هایش را کیپ تا کیپ می بندم .... امروز هیچ نوری نمی خواهم .... امروز می خواهم بالش تنهاییم را بغل کنم ..... تا خودِ شب ... فکر کنم ... همین با خودم خلوت می کنم امروز فقط با خودم...... می خواهم خودم را مُرور کنم .... حتی اگه سر بره حوصلم حتی...
-
.......
پنجشنبه 25 خردادماه سال 1391 11:02
امروز در کتاب زندگی ... روز دیگری را ورق می زند دلم روزی .. با لبخند .. روزی با یادِ تمامِ آنهایی که دوست می دارد دلم دلم امروز ... آرام و رام من خواهد بود ... چون که لبریز از عشقست عشقی که همچو آب .. جاریست در وجود من و من باید قطره قطره ی آن را ... نثار زندگی کنم تا جان دهم به زندگی تا زندگی کنم
-
ترانه ی باران
سهشنبه 23 خردادماه سال 1391 17:41
وقتی که قطره ها بی امان می بارند بر کویر احساسم وقتی که روز .. هوایِ تازه ای به جانِ خسته می دهد وقتی که پنجره .. رو به آسمانِ دیگری بازَست آسمانی دیگر .. هوایی دیگر .. روزی دیگر بی اختیار دوباره می خندد این دلم و با خود می گوید .... نو باید شد .... گنجشکان هم امروز نغمه هایِ تازه می خوانند دلِ من هم ترانه می خواهد چه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 خردادماه سال 1391 11:39
تا ابد خواهم رفت ... دور خواهم شد ... از همه ی آدمها چشم خواهم بست ... به روی هر آنچه می خواهم که نیست هر آنچه نمی خواهم که هست تا ابد خواهم رفت ... تا ته این دنیا ... جایی که هیچ بشری آنجا نیست .. حتی خود من گم خواهم شد .. در مَهی بی پایان
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 19 خردادماه سال 1391 10:41
جلوی بعضی از خاطره ها باید نوشت آهسته به یاد آورده شود....خطر ریزش اشک
-
خدایا شکرت
پنجشنبه 18 خردادماه سال 1391 09:40
امروز دلم خندید با باران و لبم به لمس قطره های زلال آن رسید خدایا شکرت
-
خدای من ..
پنجشنبه 18 خردادماه سال 1391 09:28
خدای من .. تویی تنها پناه من تو می دانی که کنج غم چه تنهایم تو می دانی که من در آغاز بهارانت چه سان اسیر دست غمهایم خدای من .. تویی شریک لحظه های من بمان اینک کنار من که من بی تو خیلی بیچارم بمان تا چاره ای برای نا چاره هام باشی
-
وقتی
چهارشنبه 17 خردادماه سال 1391 09:20
وقتی کسی نیست... خودت را فرو کنی در آغوشش و گم شوی در رویاهای شبانه اش با صدای اذان صبح بیدار شوی یا با صدای خروس همسایه .... حتی درون خانه پدری هم احساس غربت خواهی کرد ... پ.ن دلم آرامش میخواهد در بی دلهره ترین آغوش دنیا ...
-
خدای من دوووووستت دارم...
چهارشنبه 17 خردادماه سال 1391 09:18
در ساحل دریای زندگی قدم میزدم همه جا رد پا دیدم جای پای من و خدا... به سخت ترین لحظه ها که رسیدم فقط یک جای پا دیدم گفتم:خدایا مرا در سخت ترین لحظه ها رها کردی؟ ندا آمد تو را در سخت ترین لحظه ها به دوش کشیدم....
-
بچه که بودم ..
چهارشنبه 17 خردادماه سال 1391 07:50
بچه که بودم .. هر وقت می خوردم زمین و زخم و زیلی می شدم .. اول یه کم دور و برمو نگاه می کردم ببینم کسی حواسش هست یا نه .. بعدم اگه کسی اون دور و برا نبود .. تا دلم می خواست گریه می کردم .. و پا می شدم خودمو می تکوندم و روز از نو روزی از نو .. بارها تو زندگیم افتادم .. گریه کردم .. پا شدم و دویدم دوباره .. بچه که بودم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 13 خردادماه سال 1391 18:43
حرفش . . . قولش . . . فکرش . . . قلبش . . . انقدر مردونه ست که میشه تا ته دنیا بهش اعتماد کرد تکیه کرد . . . پ. ن تو کیستی که در برابرت سست عنصر ترین فرد روی زمینم .
-
...
پنجشنبه 11 خردادماه سال 1391 19:32
-
در گستره ی دنیایی که خسته کرده دلم .. جز به سکوت ... دِگر ... هی
پنجشنبه 11 خردادماه سال 1391 18:36
عاشقِ سکوتِ دلم شده ام .. آرام است و صبور.. لبریز از حسیست .. که من تعلیق صدا می زنم آن را من در سکوتِ معلقِ خود .. میانِ زمین و آسمان غوطه می خورم و در جایی در اوجِ ناکجایِ این دنیا .. خستگی در می کنم .. در کنارِ سکوتِ خویش ..
-
امروز من مسافرم .. مسافرِ شهر و دیاری نو .. اندیشه هایی نو .. و
یکشنبه 7 خردادماه سال 1391 07:39
روزِ دیگریست .. و من .. ایستاده ام در ابتدایِ شروعِ آن گویی که دروازه هایِ شهرِ دیگری به رویِ خود گشوده ام امروزِ می خواهم .. هم قدم .. با قدمهایِ دلم شوم امروزم را ( دِلانه ) می خواهم ( دِلانه ) چیست ؟؟ ( دِلانه ) امروزیست که من با دلم یکی هستیم ( دِلانه ) امروزیست که من یکسره می خندم ( دِلانه ) امروزیست که در به...
-
تبسمی آرام .. رام می کند دلِ مرا .. و من .. مست می شوم از شرابِ
یکشنبه 7 خردادماه سال 1391 07:38
نسیم .. دوستِ من است .. می پیچد چنان با مِهر بر مویم .. که لبریز از حسِ قشنگی می شوم .. به نامِ ( تبسمِ آرام ) .. تبسمی که می ریزد در دلم .. جرعه ای زِ آرامش .. و من .. جرعه .. جرعه .. می نوشم از شهدِ شیرینِ چنین تبسمی .. و من .. مست می شوم .. از شرابِ این لبخند