-
........
یکشنبه 12 آذرماه سال 1391 00:45
نزدیکتر بیا ..... دل بسپار به سازِ دلم با همه غمی که گاه .... در نغمه هایش دارد تقصیر از من نیست ...... تقصیر این دل است که نغمه هایش همیشه شاد نمی شوند اما ..... تو بیا نزدیکتر بیا ... چرا که در حضورِ تو از یاد می برم ..... غمهایِ دلم تو سرود قشنگی باش تا که من نوای شادی باشم کنارِ نغمه هایِ تو
-
........
یکشنبه 12 آذرماه سال 1391 00:43
عاشقم به نگاهِ کودکی که در نگاه خود .. همه چیز رنگ سادگی دارد عاشقم به حس و حالِ کودکی که غمهایش را با اشک و شادیهایش را با خنده های طولانی فریاد می زند مدام و سکوت برایِ او نشانه ی خشم است و نمی ترسد از اینکه زار بزند گاهی و غمهایش را ببارد بر سر و رویِ زمین و زمان و نمی هراسد از قهقهه اش و با خشمش نمی جنگد فرو نمی...
-
........
یکشنبه 12 آذرماه سال 1391 00:43
چشمانم را می بندم و چنان در عطر گل و آوای نسیم غرق می شوم که دیگر هیچ ازدحامی نمی تواند آرامش ذهنم را به هم زند آی آدمهای شتابزده .. لختی درنگ کنید .. خوشبختی در دو قدمیتان و شما به دنبالش گرد جهان می گردید .. امروز روز دیگریست .. کاش تازه تر شویم ..
-
........
یکشنبه 12 آذرماه سال 1391 00:42
ای خدای آسمانِ دلم ... قلم موئی به دستم ده ... و رنگهایی .. از جنسِ گل و شبنم ... می خواهم امروزم را ... به رنگِ طراوت و شادی بکشم ... کمکم کن .. خدایِ آسمانِ دلم ... نقاشِ ماهری نیستم ... کمک می خواهم .
-
گله ای نیست
یکشنبه 12 آذرماه سال 1391 00:39
گله ای نیست .... خدا .... نه گله ای نیست گر گوشه ی تنهاییِ دل ... بازیچه ی دردم یا در دلِ شب .. این شبِ تار ... ساکت و سردم هیچ گله ای از چرخشِ ماه .. یا فَلَکَت نیست تو .. خود خدایی .. گله از تو .. روا نیست اما ... تو بیا ... نیم نگاهی به من و این دل بیانداز وانگه تو بگو .. دوایِ دلِ خستم .. چرا نیست ؟؟؟
-
شب است و من و خیالاتِ شبانه ی ِ من ..
یکشنبه 12 آذرماه سال 1391 00:36
شب است و من و خیالاتِ شبانه ی ِ من ... شب است و من و دلی بریده و زخم ... شب است و من و شمع و تنهایی ... شب است و دلی در میانه ی ِ وَهم ... شب است و تب است و جمله هایِ دیوانه ... شب است و من و پیاله یِ غم ..
-
........
یکشنبه 12 آذرماه سال 1391 00:35
در سرم می پیچد شب همه شب آهنگ صدایی که مرا خواند به نام و دلم را بربود
-
........
یکشنبه 12 آذرماه سال 1391 00:35
وقتی هوا مث امروز بارونی میشه وقتی ابرا با سخاوت قطره ها شونو رو سر و کول آدما خالی می کنن وقتی هوا لطیف میشه عین قلب بکر بچه ها یاد من باش که بارون همیشه لبخند رو لبام آورده حتی وقتی تو دلم می گریم
-
........
یکشنبه 12 آذرماه سال 1391 00:34
هیچ دستی نمی کوبد در تنهاییم در غروب سرد پاییزی باز دلم تنهاست باز آواز می خواهد دلم در این خاموش ابرها هم دلگیرند شاید که باز دلتنگ بارانند نمی دانم باد تنها .. شاخه ها تنها . .آسمان با ماه و خورشیدش همه تنها شاید که اینها هم دلتنگ بارانند من نمی دانم .. نمی دانم لیک میدانم دلم تنهاست .. آواز می خواهد در این خاموشی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 12 آذرماه سال 1391 00:33
شبم خالی ز هر قصیده ایست چشمانم حتی نه به راهی و نه محتاج نگاهی دیگر من و تنهایی من .. باز اسیریم در شب به خودم می گویم : فردا باز به روی امشب .. خط خواهد زد کاش فردا زودتر برسد می هراسم از شب تنهایی خویش
-
........
یکشنبه 12 آذرماه سال 1391 00:32
زندگی اجبار قشنگیست .. هرچند که گاهی از غصه .. به لب رسد این جان خسته مان
-
........
یکشنبه 12 آذرماه سال 1391 00:32
می خواهم گم شوم در سایه های شب ... آنجا که دستِ هیچ غمی به من نرسد اما ..... چه کنم .... که دلم می ترسد .... از شب و از سایه های بلندِ آن بر دیوارهای شهر ... پس من کجا گم کنم دلم ؟؟ دل من می خواهد گم شود .. کجا ؟؟؟ کاش می دانستم
-
امشب زن کاملِ ناقصی هستم !!
یکشنبه 12 آذرماه سال 1391 00:26
امشب ..... از آن دخترک معصومِ سر به هوا .... هیچ اثری نیست در دلم .. همان دخترکی که ..... بی خیال می خندد .... و می دود در پِیِ پروانه هایِ احساسش ... امشب ..... زنی در دلم در سکوتِ خویش نشسته است... زنی که عاقل است .... و بهانه هایِ کودکانه به خنده باز نمی کند لبانش را .. و من بسیار دلتنگم .. دلتنگِ کودکِ دلم .. بی...
-
...........
شنبه 11 آذرماه سال 1391 07:57
ثانیه ها گذشتند ... روز گذشت ... غروب هم و من در آستانه ی شبی دگر نشسته ام از تو می خواهم که یارم باشی از تو می خواهم .. کنارم باشی تا امشب هم .. مثلِ دیشب بگذرد بر من حتم دارم که قادرم .. در کنار تو .. خطی به رویِ سکوت و هراسهایِ شبانه ام کشم .. و شبم را رنگی به غیر از رنگِ سیاهِ سرد بزنم .. با من باش .. جایی در عمقِ...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 11 آذرماه سال 1391 07:47
نگاه نکن به من .. که نگاهم به جاده خیره مانده است که من دگر .. انتظارِ کسی را نمی کشم که من دگر .. خسته ام از انتظار برایِ شاهزاده ی اسب سواری که هیچگاه از جاده ی دلم گذر نمی کند نگاه نکن به اشکِ من .. که اشکِ من از شوقِ رسیدن ها نیست که اشکِ من .. آهِ یخ بسته یِ دلِ من است که در کویرِ دل ذوب شد و سرازیر شد از رویِ...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 11 آذرماه سال 1391 06:45
در میانِ آبیِ بیکرانه یِ دریا .. یا جایی در اوجِ آسمان گاه در سایه یِ یک درخت .. یا کنارِ نهرِ آب و گاه ... در یک نگاهِ بارانیست ... در نگاهی که عاشقانه دوخته شده به لبِ احساسِ دلِ عاشقمان ... این چشمه تا زمانی می جوشد که حسی هست .. بی احساس ... این چشمه می خشکد ... بی احساس ... دلهامان در بی حسیِ مطلق .. می میرد .....
-
........
شنبه 11 آذرماه سال 1391 06:27
امروز ... سحر خیز شده ام ... جهانی در خواب است ... و .... دلِ من اما چه بیدار می تپد درونِ سینه ام ... نمی دانم چه خوابی بود که می دیدیم ... نمی دانم خوب بود یا که بد ... کابوس شبانه بود .. یا که رویایی ... اما .... هر چه بود .... بیدارم کرد .... و بعد ... هجوم افکارم ... خواب را ربودند از دو چشم من .... گویی ذهن من...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 11 آذرماه سال 1391 02:25
نمیدانم، شب ها من شاعر میشوم، و تورا غزل باران میکنم، یا تو بهانه میشوی، و من غزل غزل میبارم
-
...........
چهارشنبه 8 آذرماه سال 1391 01:32
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 6 آذرماه سال 1391 03:32
نیمه شب آواره وبی حس وحال..... نیمه شب آواره وبی حس وحال در سرم سودای جامی بی زوال پرسه ای آغازکردیم درخیال دل بیادآورد ایام وصال ازجدایی یک دو سالی می گذشت یک دو سال ازعمر رفتو برنگشت دل به یاد آورد اول بار را خاطرات اولین دیدار را آن نظر بازی آن اسرار را آن دوچشم مست وآهو بار را همچو رازی مبهم و سربسته بود چون من از...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 23 آبانماه سال 1391 11:06
پروردگارا تو را سپاس میگویم برای اینکه مرا میبینی، صدایم را میشنوی... خدای من سپاس تو را برای اینکه خدای من تویی، تویی تنها معبودم خدای من سپاس تو را که میدانی آنچه در دلم نهان است و مرا میفهمی و آنچیزی پیش رویم قرار میدهی که برایم بهتر است خدایم تو را سپاس، بابت اینهمه مهر، بابت اینهمه خوبی که ارزانی ام داشتی خدایم...
-
..........
جمعه 19 آبانماه سال 1391 02:06
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 18 آبانماه سال 1391 05:08
بچه که بودم .. هر وقت می خوردم زمین و زخم و زیلی می شدم .. اول یه کم دور و برمو نگاه می کردم ببینم کسی حواسش هست یا نه .. بعدم اگه کسی اون دور و برا نبود .. تا دلم می خواست گریه می کردم .. و پا می شدم خودمو می تکوندم و روز از نو روزی از نو .. بارها تو زندگیم افتادم .. گریه کردم .. پا شدم و دویدم دوباره .. بچه که بودم...
-
..........
چهارشنبه 17 آبانماه سال 1391 02:56
بگو سرگرم چی بودی که اینقدر ساکتو سردی خودت آرامشم بودی خودت دلواپسم کردی ته قلبت هنوز باید یه احساسی به من باشه چقدر باید بمونم تا یکی مثل تو پیدا شه تو روز و روزگار من بی تو روزای شادی نیست تو دنیای منی اما به دنیا اعتمادی نیست سلام ای ناله بارون سلام ای چشمای گریون سلام روزهای تلخ من هنوزم دوستش دارم سلام ای بغض تو...
-
...........
یکشنبه 30 مهرماه سال 1391 06:30
یک حس عجیب... بین بودن و نبودن... بین مرگ و زندگی... بین خواستن و نتوانستن... اری زندگی همین است! بین ِ بین ها!! بین تمام سردرگمی ها... دل چه میگوید و عقل چه... میدانی هر چه که بزرگتر میشوی دنیا برایت عجیبتر و پیچیده تر میشد... عجیبتر از دنیای زمان کودکیت که دنیای به این بزرگی را چه خالقی آفریده که تو نمیتوانی برای...
-
..........
جمعه 28 مهرماه سال 1391 01:16
مهربانم .... جانِ جانم ... ای همه روح و روانم .... ای تو لبخندِ لبانم ... هر کجا باشم .. یا که باشی ... اسم توست وِردِ زبانم ....
-
......
جمعه 28 مهرماه سال 1391 01:15
امشب دلم را بر روی ماه می آویزم و تاب می خورم در آسمان شب شاید کم شود کمی از هراس من شاید در بلندای آسمان دستم رسد به آن ستاره ای که بخت من در آن خواب مانده است شاید در سکوت شب شنید ستاره ام آوازم را شاید ستاره ام به ناگهان چشم گشود به روی من شاید بخت خواب من .. بیدار شد در عمق شب کسی چه می داند .. هر چیزی ممکن است
-
گاه باید یک نگاه شد و خندید به روی این دنیا در سکوتی که لبریز از
جمعه 28 مهرماه سال 1391 01:12
گاهی باید دل به لذت داد .... دل به هر حسِ قشنگِ محبوبی ... گاه باید دور از هیاهو ماند .... نغمه یِ خوشِ سکوت را خواند .... گاه باید گذاشت که ( نگاه ) حرفی بزند ...
-
هیس !!!!!!!!!!!
جمعه 28 مهرماه سال 1391 01:12
هیس !!!!!!!!!!! اینجا ....... زنی خسته است آرامتر قدم بردار تا بر هم نزنی سکوتِ دلگیرش هیس !!!!!!!!!! اینجا ....... لبی نمی خندد بر لبهایِ بی خنده ... مَخَند هیس !!!!!!!!!! اینجا ......... لبی نمی بوسد لبهایِ پُر از بوسه پُرَند هیس !!!!!!!! اینجا زنی خسته است رهایش کن آغوشِ دیگران باز است هیس !!!!!!!!! خستم ..........
-
.............
جمعه 28 مهرماه سال 1391 01:10
سخت است ماندن کنار آنکه .. بیمار است سخت است ماندن کنارِ خستگی هایش سخت است ماندن کنارِ آنکه ساکت است و گنگ سخت است ماندن کنارِ یک دلِ رنجور سخت است ماندن کنارِ آنکه چشمه ی حرفش خشکیده است سخت است ماندن کنارِ یک کالبد بی جان انتظار زیادیست اگر که بخواهم از دلت و بگویمت که کنار خستگی های دلم بمان درست وقتی که بیشتر از...